محل تبلیغات شما



آخ که اگه میتونستم ذهنمو تربیت کنم که فراموشکار نباشه، حرفا و لبخندا و آخرین لحظه ها و چهره ها رو یادش باشه؛ که کور نباشه، قشنگیا رو، سایه ی برگا و آفتاب بعد از ظهر روی دیوار رو، ستاره های دم صبح، پیراهن آبی، انار و نارنگی و هویج بستنی! :)) رو ببینه، که کر نباشه، حرفای ناگفته رو، حرفای معمولی و سلام و شب بخیرهای همیشگی رو، بشنوه؛ همه ی اینا رو واقعا ببینه و بشنوه و مزه کنه و بفهمه، اون وقت قابل تحمل میشد همه چی. حتی شایدم قشنگ.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی فجر دولت آباد